mohamad parsamohamad parsa، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 24 روز سن داره
مامانی پارسامامانی پارسا، تا این لحظه: 37 سال و 1 ماه و 1 روز سن داره
بابایی پارسابابایی پارسا، تا این لحظه: 45 سال و 8 ماه و 19 روز سن داره
ازدواج مامان و باباازدواج مامان و بابا، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 29 روز سن داره

محمدپارسا جان

سلام سلام به زودی برمیگردیم

سلام دوستان به وبلاگ محمد پارسا خوش اومديد

12ماهگیت و خاطراتش شهریور 93

  سلام پسر عزیزم و سلام به دوستای محمد پارسا بالاخره امروز وقت کردم برات عکسا و کارهایی که تو دوازده ماهگی انجام دادی رو پست بزارم خیلی عقب موندم ولی قول میدم تند تند عکساتو واست بزارم  این عکسا واسه12ماه و4روزگیته که با بابایی رفتیم پارک و شما همش دوست داشتی راه بری و بازی کنی خیلی خوش گذشت                                                                                               ...
22 فروردين 1394
1154 16 24 ادامه مطلب

عکسهای اتلیه پسرکم

سلام عزیزتر از جونم امروز عکسای اتلیت اماده شد و بابایی رفت گرفت و منم برات اینجا پست میزارم تا دوستات ببین عشقم نفسم پسر خوشگلم  خوب اینم از عکسات الهی مامانی فدای اون قیافه نازو قشنگت بشه دوستت دارم پسری مامان تو پست بعدی هم عکسای مسافرتت و خاطراتشو واست مینویسم ...
6 اسفند 1393
1112 12 12 ادامه مطلب

12ماهگی عشقم

سلام پسر قشنگم امروز میخوام برات خاطرات   12 ماهگیت رو برات بنویسم    اول از همه تولدت رو بهت تبریک میگم قند عسل من ایشالله صدو بیست ساله بشی   اینکه سه تا مروارید قشنگ و ناز به دندونات اظافه شد اینکه چند تا کلمه میتونی بگی مثل ددر بابا آآآآبه  واینکه تا صدای زنگ تلفن یا درو میشنوی فورا میگی کیه واما اینکه دیگه میتونی خودت به تنهایی بلند بشی و راه بری و دیگه به کمک احتیاجی نداری الهی قربونت بشم من   اینکه که برای اولین بار رفتی مشهد اونم با قطار رفتی پابوس امام رضا(ع) اینکه واکسن یک سالگیت رو زدی و قد و وزنت هم خوب بود خدا روشکر اینکه که ...
17 شهريور 1393

11 ماهگی عزیزترینم

سلام پسر عزیزم من بازم دیر اومدم برات پست بزارم ماشالله اینقدر شیطون شدی که دیگه به هیچ کاری نمیرسم و همش باید مواظب شما باشم تا به خودت اسیب نرسونی .خوب دیگه حالا بریم سراغ عکسها و خاطرات 11 ماهگیت اول از همه  ماهگیت  رو بهت تبریک میگم 3تا مروارید به مرواریدهات اظافه شد اینکه تاتی تاتی میکنی و همش میگی دست من رو بگیرید تا من راه برم و کلی ذوق میکنی واینکه یه توپ داری که وقتی دستاتو میگیریم و رات میبریم وهمش دنبال توپ میدویی و شوتش میکنی ا ینکه وقتی از خواب بیدار میشی بلند میشی تو تختت می ایستی و هرچی که دورو برت باشه پرت میکنی رو زمین و وقتی دیگه چیزی باقی نمونه شروع میکن...
8 مرداد 1393

10 ماهگی پسرم

سلام پسر عزیزم اول از هرچیز ماهگیت رو بهت تبریک میگم و روی ماهت رو میبوسم بعدشم میریم سراغ کسا و کارهایی که انجام دادی   یک دندون دیگه به دندونات اظافه شد   عاشق راه رفتنی و همش دوست داری دستاتو بگیریم و رات ببریم و هر وقت من میشینم رو زمین سینه خیز میای و از بدن من کمک میگیری و خودت و بلند میکنی و وایمیستی رو پات بهت میگم محمد پارسا زبونت کو و تو هم سری زبونت رو در میاری و نشون میدی وبعد بهت میگم دندونات کو نشون میدی و بعد میگم یه چشمک بزن و شما هم چشمک میزنی و بعد مامان بزرگ بهت میگه یه جیغ بزن و شما هم بلند جیغ میکشی عاشق اب و اب بازی هستی تا بغلت میکنم و میبرمت تو اشپز خونه و شما اب سرد کن یخچال رو میبینی ...
17 تير 1393

عکس های جشن دندونی نفس مامان وبابایی

سلام به پسر گلم و دوستای خوب و مهربونش که با نظراتشون ما رو خوشحال میکنن امروزمیخوام عکسای جشن دندونیت رو برات بزارم این از میوه کیک مرغ ژله اکواریوم کوکوی سبزی کشک بادمجون وآش دندونی وآش رشته الویه کیک خوشگلت تزیینات جشنت اینم از عکسای خودت عزیزمممممممممم اینجا دیگه مهمونی تموم شده و همه رفتن خوب حالا از اون روز برات بگم که یه روز و خوب وبیاد موندنی بود و جا داره اینجا از مامان بزرگ و زن دایی مریم تشکر کنم که خیلی خ...
6 تير 1393

عکسای جدید از گل پسرم

سلام پسر عزیزم من باز با کمی که نه خیلی تاخیر اومدم تا برات پست بزارم و کارهایی رو که تو این مدت انجام دادی رو برات بنویسم در اخرین پستی که برات گذاشتم شما 8 ماه و 27 روزت بود و از الان از اون به بعدش رو برات مینویسم و یک سری عکس از 8ماهگیت مونده که تول اونا رو میزارم بعدش میرم سراغ بقیش   کارهایی که تو نه ماهگی کردی عاشق این هستی که بزاریمت تو قابلمه و دور خونه بچرخونیمت   یاد گرفتی وقتی بابایی میره حموم با روروِءک پشت بابایی بدویی و گریه کنی که شما رو هم با خودش ببره حموم    وقتی میبریمت تو راه پله ها بلند بلند از خودت صدا در میاری و مامان بزرگ و بابا بزرگ که طبقه پایین هستن رو صدا میکنی و اونا هم تا صدا...
27 خرداد 1393

سری جدید از عکسای هشت ماهگی عشق مامان وبابایی

پسرم این عکسا واسه وقتی که مامان  بزرگ رفته بود مکه ووقتی که داشت بر میگشت ازت انداختیم وشما اینجا8ماه و14 روزته تاریخشم2خرداد1392 هست این عکس قبل از اومدن مامان  بزرگه که منتظرش بودیم این جا هم دیگه مامانی از راه رسید وتو این عکس من وبابایی و زن دایی مریم و مامان بزرگ و بابابزرگ و خودت هستیم تو این عکسم من و عمه جون ومامان بزرگ وبابابزرگ هستیم راستی یه خبر خوب عمه جون هم حاملست داره برات یه هم بازی میاد الان عمه جون حدود چهار ماه که نی نی تو دلشه تواین عکسا هم شما اولین دندونت رو که در اوردی بابایی فرداش رفت برات کباب خرید و شما هم ددددددد بخور تاریخ اولین دندون در ا...
25 خرداد 1393

عکسا و کارهای جدید نباتم

سلام پسر عزیزم ببخشید که دیر به دیر برات پست میزارم امروز میخوام کارهایی که تو هشت ماهگیت انجام دادی روبرات بنویسم هروقت بهت میگم چشمک بزن چشماتو محکم بهم فشار میدی و مثلا چشمک میزنی وقتی بهت میگم بای بای کن دستت رو به علامت بای بای تکون میدی هروقت میزارمت تو رورویکت به سمت جلو و بغل هم میتونی حرکت کنی جدیدا هر جا که میریم غریبی میکنی و فقط دوست داری تو بغل خودم باشی دستات رو که میگیرم و بلندت میکنم تاتی تاتی میکنی با کمک من از همه مهمتر که بالاخره مرواریدای خوشگلت بیرون اومدن و شما هم جزو کباب خورا شدی ماهگیت هم مبارک باشه عزیزم حالا میریم سراغ عکسای قشنگت این عکسا واسه هشت ماهگیت...
16 خرداد 1393