mohamad parsa

mohamad parsa جان تا این لحظه 10 سال و 7 ماه و 23 روز سن دارد

14 روزگي گل پسرم

الهي فدات بشم كه مثل فرشته ها هستي قربونت برم اينجا چهارده روزت شد

 

 


تاریخ : 30 شهریور 1392 - 12:00 | توسط : مامان محمد پارسا جان | بازدید : 1037 | موضوع : وبلاگ | نظر بدهید

ختنه كردن

 

گلم اين عكسها مربوط ميشه به روز وفرداي ختنه كردنت كه شما 9 روزه بودي ومن وبابابزرگ وزن دايي برديمت بيمارستان الغدير كه شما رو ختنه كنند .الهي بميرم برات وقتي كه بردنت توي اتاق جراحي اينقدر ساكت ومظلوم بودي كه صدات در نيومد فقط من پشت در اتاق از استرس نفسم داشت بند ميومد كه شما رو دادن بيرون و اصلا گريه نكردي و وقتي اورديمت خونه بهت استامينوفن دادم كه درد نكشي و شما هم همش ميخوابيدي افرين پسر شجاع من . عشقم خيلي دوستت دارم واما تاريخ 25 شهريور1392

 


تاریخ : 25 شهریور 1392 - 15:50 | توسط : مامان محمد پارسا جان | بازدید : 2915 | موضوع : وبلاگ | 4 نظر

شب ششم تولدت

سلام عزيز ماماني اينجا مراسم شب ششم از تولدت هست كه ما رسم داريم براي نوزاد انجام ميديم و براي شما هم اين مراسم قشنگ رو انجام داديم و به اين شكل بود كه براي شما لباس سفيد پوشونديم وبه چشم وابروت سرمه زديم و به پشت كمرت يه روسري پر از بادام وگردو وكشمش بستيم و شما رو دست به دست به مهمانها داديم و اين شعر رو برات خونديم . بچه بچه دارم بچه بابا ننه دارم بچه^بچه ميره به مكه توشه راه بچه . وشما تو بغل هر مهموني كه ميرفتي يه كادويي يا پولي توي روسري پشتت ميذاشت و بعداز اين كه تو بغل همه رفتي روسري پشتت رو باز كرديم و از اون تنقلاتي كه پشتت بسته بوديم همه خورديم و خيلي خوش گذشت بهمون وشما خيلي خسته شدي و از خستگي بيهوش شدي تاريخشم22 شهريور بود
نایت اسکین

 

نایت اسکین


تاریخ : 21 شهریور 1392 - 13:45 | توسط : مامان محمد پارسا جان | بازدید : 1310 | موضوع : وبلاگ | نظر بدهید

روز اومدن به خونمون

سلام پسر خوشگلم اين عكس هم مربوط ميشه به روز دوم بدنيا اومدنت يعني18شهريور92 كه بابايي با زن دايي اومدن بيمارستان دنبالمون كه ببرتمون خونه . من ساعت 7صبح به بابايي زنگ زدم كه زودتر بياد دنبالمون وقتي بابا اينا رسيدن بيمارستان زن دايي اومد پيش من تا شما رو اماده كنه اخه من بلد نبودم چيكار كنم وبابايي هم داشت كاراي ترخيص رو انجام ميداد و يه كمي طول كشيد بلاخره حدود ساعت 12ظهر كارها تموم شد كه خانم دكتر اومد تو اتاق و اولين واكسن زندگيت رو بهت زد و شما اولين درد رو تجربه كردي و بعدش يه قطره فلج اطفال هم ريخت تو دهنت و گفت ديگه ميتونيد بريد و بلاخره از بيمارستان اومديم بيرون و سوار ماشين بابايي شديم و به سمت خونه حركت كرديم رسيديم جلو در خونه كه ديدم بابابزرگ برامون گوسفند گشت و خونشو رو پيشوني شما و من زد. وعمو هم برامون اسفند دود كرد و رفتيم تو خونه كه ديديم كلي مهمون نشسته و منتظر شما و من بودن وتا شما رو ديدن گفتن چقدر نازي .اينم واسه اين قسمت بازم هست و برات مينويسم . Avazak.ir41 شکلک های یاهو (1)

Avazak.ir4 شکلک های یاهو (1)نایت اسکین

 

Avazak.ir Line2 تصاویر جداکننده متن (1)

اينم عكس بابابزرگه كه برامون كلي زحمت كشيد وگوسفند گشت

ايشالا صدوبيست سال زنده باشه امين

 


تاریخ : 18 شهریور 1392 - 09:34 | توسط : مامان محمد پارسا جان | بازدید : 1092 | موضوع : وبلاگ | یک نظر

ملاقات

سلام عشق ماماني اين عكسم مربوط ميشه به روز اول تولدت كه هنوز تو بيمارستان بوديم و ساعت 3 بود ومن رو از اتاق زايمان داشتن مياوردن تو بخش كه تو راهرو بيمارستان يه دفعه بابايي و مامان بزرگ رو ديدم و بابا اومد سمت من و روي من رو بوسد و من رو بردن تو اتاق وبعد بابابزرگ و عمو و عمه جون و خاله بابايي و بچهاش اومدن ملاقاتمون و بابايي برامون گل و اب ميوه و كلي خوراكي اورده بود وبعدش پرستارها شما رو اوردن پيش ما كه من بهت شير بدم وبلد نبودم بهت شير بدم وبابايي هم حرص ميخورد ولي به سختي به شما شير دادم و سير شدي وبعدش بابا بزرگ جون شما رو بغل كرد و تو گوشت اذان گفت راستي ما تا موقعي كه بدنيا نيومده بودي براي شما اسم انتخاب نكرده بوديم كه بابايي همون جا اسم شما رو گذاشت محمد پارسا همه موافقت كردن البته اسم زياد تو ذهنمون بود ولي به نتيجه نميرسيديم خلاصه وقت ملاقات تموم شد و همه رفتن ما بايد يه شب بيمارستان ميموندم ومن وشما تنها شديم و من تا صبح باهات تنها بودم وبهت نگاه ميكردم و ازت سير نميشدم پسرم خيلي دوستت دارم گلم بازم برات مينويسم تارخ اون روز هم 17/6/1392بود

نایت اسکیننایت اسکین


نایت اسکیننایت اسکیننایت اسکیننایت اسکیننایت اسکیننایت اسکیننایت اسکیننایت اسکین

 

 

نایت اسکین

نایت اسکیننایت اسکیننایت اسکین

نایت اسکین


تاریخ : 17 شهریور 1392 - 15:26 | توسط : مامان محمد پارسا جان | بازدید : 1071 | موضوع : وبلاگ | 4 نظر

اينم به مناسبت اومدنت

اينم به مناسبت اومدنت

سلام برتو غنچه نو شكفته ام ورودت را به سرزمين زيباي خدا خوش آمد ميگويم با آهنگ خنده هاي تو مژده حيات و آباداني در خانه ما ميپيچد.تودر دامان پرمهر پدرومادرت رشد ميكني ودراين خانه بزرگ ميشوي و حضورت مايه نشاط وبالندگي زندگيمان ميشود اميد كه روزهاي زندگي ات سرشار از آرامش ،نشاط،امنيت،رفاه،كمال ودوست داشتن باشد آمين
تاریخ : 17 شهریور 1392 - 13:59 | توسط : مامان محمد پارسا جان | بازدید : 1121 | موضوع : فتو بلاگ | 3 نظر

بالاخره اومدي

بالاخره اومدي

سلام پسر قشنگم بالاخره روز موعود فرا رسيد وشما پا تو اين دنيا گذاشتي و با اومدنت دنياي همه ما رو زيبا كردي البته يه 10 روزي عجله داشتي زودتر اومدي اخه قرار بود29 شهريور بياي كه من16شهريورساعت1شب احساس كردم داري مياي وبه بابايي گفتم وبه همراه مادربزرگ رفتيم بيمارستان ارش كه شما 17شهريورساعت 55/12ظهر با وزن 450/2گرم و قد48سانتي متر به دنيا اومدي و بابايي و مادربزرگ تا صبح تو بيمارستان موندن و دعا ميكردن كه هردومون سالم باشيم اينجا توي اين عكس شما 15دقيقست كه به دنيا اومدي و بابايي از پشت شيشه اتاق نوزادان ازشما عكس انداخته بودپسر گلم خيلي خيلي خوش اومدي
تاریخ : 17 شهریور 1392 - 13:29 | توسط : مامان محمد پارسا جان | بازدید : 1051 | موضوع : فتو بلاگ | یک نظر

سالگرد ازدواجمون

سالگرد ازدواجمون

پسر گلم سلام اينجا دومين سالگرد ازدواج منو بابايي يعني12/6/1392وديگه چيزي به اومدنت باقي نمونده
تاریخ : 12 شهریور 1392 - 12:59 | توسط : مامان محمد پارسا جان | بازدید : 6311 | موضوع : فتو بلاگ | نظر بدهید